سلام...
[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] 16:08 ] [ صبا ]
[ ]
نگاهی به آسمانچیزی برای گفتن ندارم |
سلام...بنام خدا سلام... من صبا از شهر ارومیه هستم. تو این وبلاگ درد های زمونه رو می ذارم و از این حرفا. ازتون می خوام وبلاگمو کامل بخونید و بعد حتما نظر بدین. شرکت در نظر سنجی هم فراموش نشه. [ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] 16:08 ] [ صبا ] [ ] 4 سال گذشتشاید وقتی راجب 4 سال قبل حرف بزنیم مدت خیلی درازی به نظر نیاد اما وقتی به خاطرات 4 سال قبل، کارهامون و تفریحات و آرزو و دغدغه های 4 سال پیش برمیگردیم به نظز بیاد که این خاطرات برای 20 سال پیش هستن و یه سانت خاک روشون نشسته... امروز دقیقا بعد 4 سال به وبلاگم خیلی اتفاقی سر زدم. مرور خاطرات و پست هایی که میذاشتم باعث خندم شدن. اینکه یه آدم چقدر میتونه در عرض 4 سال عوض بشه. یادمه اون موقع که اینستا و اینجور فضای مجازی ها زیاد باب نبود فضای وبلاگ زدن خیلی داغ بود. دوستای زیادی از طریق همین وبلاگ پیدا کردم. به وبلاگاشون سر زدم خیلی وقته که از اونام خبری نیست... انگار که هممون جمع کردیم و از این فضا کوچ کردیم به ی حای دیگه. به اینستا و تلگرام و .... . اینا جای خوب ماجران یه لحظه به این فکر کنین که 4 سال بعد 10 سال بعد یا حتی 20 سال بعد کجاییم و چقدر جا و رنگ عوض کردیم. چقدر دغدغه هامون عوض شدن و خواسته هامون متحول. پس زیاد سخت نگیرین. این وبلاگ یه زمونی تنها دغدغه من بود اینکه توش چه پستی بذارم و چجوری دیزاینش کنم اما تو 4 سال گذشته یک بارم بهش سر نزده بودم و حتی یادم رفته بود همچین وبلاگی دارم. زیاد غم الانتو نخور. 4 سال بعد یادت نمیاد چه کانال هایی تو تلگرام داشتی و تو اینستا و ... چه فعالیت هایی میکردی. یادت نمیاد شبا به خاطر چه مسائل کوچیکی گریه می کردی و برا چه چیزای کوچیکی خوشحال میشدی. لذت ببر از همین الانت.... 4 سال پیش تموم شده و رفته.... 4 سال بعدم هنوز هیچ خبری ازش نیست... اما تنها چیزی که داری همین ثانیه های الانته.... پس تا میتونی لذت ببر. با عشق.... صبا [ بازدید : 298 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ][ جمعه 31 مرداد 1399 ] 3:18 ] [ صبا ] [ ] قبل از اینکه درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنی... کمی با کفش های او راه برو... [ سه شنبه 25 خرداد 1395 ] 11:37 ] [ صبا ] [ ] ارتش تک نفره[ دوشنبه 24 خرداد 1395 ] 16:57 ] [ صبا ] [ ] گرگاگر گرگ بودم هنگام مرگ چنین وصیت میکردم... پس از مرگ پوستم را بسوزانید تا هیچ شغالی نتواند در پوست من نقش بازی کند... [ دوشنبه 24 خرداد 1395 ] 16:56 ] [ صبا ] [ ] من تو اون به مدرسه میرفتم تا درس
بخوانم [ چهارشنبه 19 اسفند 1394 ] 15:56 ] [ صبا ] [ ] تنهایی در شلوغی[ پنجشنبه 9 مهر 1394 ] 16:33 ] [ صبا ] [ ] تو.. شما
[ بازدید : 602 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ دوشنبه 23 شهريور 1394 ] 20:03 ] [ صبا ] [ ] شمع خاموش
ایستادگی کن تا وشن بمانی... شمع های افتاده.. خاموش میشوند... [ سه شنبه 10 شهريور 1394 ] 14:04 ] [ صبا ] [ ] ساحل زندگیدر ساحل دریای زندگی قدم می زدم..همه جا دو رد پادیدم.. جای پای من و خدا... به سخت ترین لحظه ها که رسیدم..فقط یک جای پا دیدم.. گفتم: خدا مرا در سخت ترین لحظه ها رها کردی؟ ندا آمد: تو را در سخت ترین لحظه ها به دوش کشیدم.....!! [ دوشنبه 9 شهريور 1394 ] 17:38 ] [ صبا ] [ ] |